ماندم به پایِ حرفم،امارفته بود او
تنها رهایم کرد و تنها رفته بود او
آغوشِ گرمم رابرایش شرح دادم
خودماندم وشبهایِ یلدا،رفته بوداو
تیغِ زبان ها را بجانِ خودخریدم
زخمی شدم وقتی سراپا،رفته بود او
گل خواست، تارفتم بچینم، بازگردم...
دیدم به چشمِ تر که ای وااااا،رفته بود او
خوردم زمین دنبال سیبِ آرزویش
رفتم به آدم، چون به حوّا رفته بود او
.
.
م. زکی زاده
کلمات کلیدی: